آخرین مطالب پيوندها
تبادل لینک هوشمند نويسندگان دهکده ی نامه های عاشقانه آنقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم زمین را از زیر پاییم بکشند…...
و اشک... نظرات شما عزیزان:
مصطفی جون خیییییلی باحالی پسرم
وبتم باحاله پیش یه باحال دیگه که تنهای شیطون باشه هم بیا fff
ساعت1:56---20 دی 1391
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت حمید مصدق سه شنبه 19 دی 1391برچسب:خاطراتی مبهم از گذشته, :: 14:58 :: نويسنده : mostafa
|