آخرین مطالب پيوندها
تبادل لینک هوشمند نويسندگان دهکده ی نامه های عاشقانه آنقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم زمین را از زیر پاییم بکشند…...
همیشه وقتی یکی ازم میپرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم... . ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم: یکی!!! میدونی چرا؟ چون قویترین و بزرگترین عددیه که میشناسم... . دقت کردی که قشنگترین و عزیزترین چیزای دنیا همیشه یکی هستن؟؟؟ ماه یکیه... . خورشید یکیه... . زمین یکیه... . خدا یکیه... . مادر یکیه... . پدر یکیه... . تو هم یکی هستی... . وسعت عشق من به تو هم یکیه... . پس اینو بدون از الآن و تا همیشه یکی دوستت دارم... .
آهای عشق، من تسلیم تو هستم… آهای عشق، من هیچ حرفی در برابرت ندارم که به زبان بیاورم… تو مرا شکست دادی ای عشق… من تسلیم احساسات آتشین تو میباشم… آهای عشق، تو مرا خیلی شکنجه دادی، مرا عذاب دادی، یک دنیا غم و غصه در وجودم جا دادی، ولی من باز هم من با این همه عذاب تسلیم تو شدم… آهای عشق، تو مرا در باتلاق زندگی فرو بردی، تو مرا در زندان عاشقی اسیر کردی، تو مرا در سرزمین دروغینت نگه داشتی تا من از تو دور نشوم… آهای عشق من تسلیم تو هستم ، اینک که من تسلیم تو شده ام، میخواهی دوباره مرا شکنجه دهی؟. مرگ را به تو ترجیح دادم ، اما تو نگذاشتی که من خودم را از این دنیا و از تو راحت کنم… ای عشق، تو کجایی؟ فریاد مرا می شنوی؟.. گریه های را میبینی؟… غم و غصه های مرا احساس می کنی؟….. پس چرا پاسخی به من نمیدهی؟… من تسلیم تو شده ام… آروز داشتم یک بار هم تو تسلیم من شوی! تنها آروزی من این بود که من تو را فراموش کنم! اما…! اما نتوانستم فراموشت کنم، تو احساسی را در وجود من قرار دادی که دیگر فراموشی تو زمان مرگم هست…! آهای عشق من تسلیم تو هستم
آشنای عرشه ی دل! ناخدا! خداحافظ !
بادبان کشتی من! – تا خدا – خدا حافظ !
خیسم از ترانه ی امواج – داده است انگار
حسّ شاعرانه به دریا خدا ، خداحافظ !
ای ستاره! در شب و تنها ، به جاده ی غربت
می روم شبانه به هرجا خدا ، خدا حافظ !
در طلوع خاطره ها پرسه می زنم تا عشق
عاشقانه ها! – که تویی یا خدا – خداحافظ !
بعد از آن سکوت غریبی – به رنگ فاصله ها -
نامه ای نوشته چه زیبا خدا : « خداحافظ ! »
حسرتی شبیه غزل های من پُر است از تو
بی تو مانده راز دلم با خدا ، خداحافظ !
جاده! کوچه! پنجره! باران! ستاره! خاطره! عشق !
بوسه های وسوسه! حتی خدا! خداحافظ !
در میان دستهای به ظاهر مهربان... اما عاری از مــهـــر در میان قلبهای به ظاهر پر عشق... اماپر هـــوس در میان نگاههای به ظاهر پاک... اما هـــرزه در میان آغوش پر از مهر... اما پر فــریــب من گم شده ام! در میان واژگان گوناگون و در عمق جمله هایی پر از حقیقت تلخ در میان یک دنیا سوال بی جواب در میان هجوم تحیر و ناباوری من گم شده ام
یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:واقعا گم شدم, :: 1:4 :: نويسنده : mostafa
گاهی سخت می شود …
عشق واژه ای است بی انتها شروع و پایان ندارد هربار که برای توصیف و تعریفش کوشیدم خود را ناتوان یافتم تنها میدانم عشق تکثیر می شود و ممکن است در کنار کلمات دیگر توصیف شود ...
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:عشق, :: 22:9 :: نويسنده :
عشق یعنی آفتاب بی غروب عشق یعنی آسمان، یعنی فروغ عشق یعنی آرزو،یعنی امید عشق یعنی روشنی ،یعنی سپید
عشق یعنی غوطه خوردن بین موج عشق یعنی رد شدن از مرز اوج عشق یعنی از سپیده تاسحر عشق یعنی پا نهادن در خطر
عشق یعنی لحظه ی دیدار یار عشق یعنی عقل شد مدهوش تو
ادامه مطلب ... قول داده اَم… گاهـــی
هَر اَز گاهـــی
فانـــوس یادَت را
میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم
خیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره
میان این کوچـه های تاریک پَرسـه میزَنـَم
اَما بـه هیچ سِتارهی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد…
خیالَت راحَت !
شنبه 10 خرداد 1393برچسب:خيالت راحت, :: 12:8 :: نويسنده : mostafa
راهی برای رفتن
نفسی برای بریدن
كوله بارم بر دوش
مسافر میشوم گاهی...
عشقی برای خواندن
بغضی برای شكفتن
خاطراتم در دست
بازیچه میشوم گاهی...
نگاهی در راه
اعتمادی پرپر
پاهایم خسته
هوایی میشوم گاهی...
فكرهای كوتاه
صبری طولانی
صدایی در باد
زمستان میشوم گاهی...
روزهای رفته
ماه های مانده
تقویم ام بی تاب
دلم تنگ میشود گاهی...
جای پایی سرد
رد پایی گنگ
در این سایه ی تنهایی
چه بی رنگ میشوم گاهی...
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
این که با عشقم دارم یه آهنگ آروم و ملایم رو گوش میدم... بعد غرق آهنگمو حواسم نیست... یهو میاد از پشت دستاشو دورم حلقه می کنه... سرشو میذاره رو شونه هامو و آروم با آهنگ زمزمه میکنه... اون آهنگ میشه خاطره... عشقت میشه خاطره...
اون آغوش ... اون سر رو شونه... میشن خاطره... دو شنبه 5 خرداد 1393برچسب:خاطره ي خوب, :: 15:22 :: نويسنده : mostafa
|