تبادل لینک هوشمند تنها بخشنده ی مهربان از سر نیاز باز می خوانمت ((خــــــــــــدا)) می دانی جز تو مرا کسی به سرای امید نمی برد امید ... همان امیدی که در سیاهی سایه های تاریک تنهایی ام گم شده تو همیشه تنهایم گذاشتی و به حال خودم وا گذاشتی می دانم این جسم خاکی بی تو هیچ معنایی ندارد ... دست هایم مانده به درگاه پنجره صدای واضحی مرا می خواند آری غروب است خیره می شوم به آیینه کسی در آینه از من می پرسد بی قراری باز بی تابی روی از آن بر می گردانم می گویم مرا تابی نیست اشتیاقی نیست به این دنیا شکوه از خود دارم چرا نور امید را هر از گاهی گم می کنم به کنار آسمان می روم دست هایم بلند می کنم می گویم خدایا براستی که تو مهربان ترین مهربانانی پس از گناهم بگذر که تو تنها بخشنده مهربانی خداوندا مرا ببخش که چشم بر حقیقتی بستم که برایم از روز روشن تر بود خدایا مرا ببخش که آنقدر مغرور و خودبین بودم می دانم جرم من این است که مرز بین عشق و دوست داشتن را نمی دانستم مرزی به فاصله یک قدم و یک نگاه و یا یک جمله خدایا مرا ببخش که جز شرمندگی چیزی ندارم حال باید چه کنم باید چه کنم تا از درگاهت بی جواب بر نگردم بار الهی جز تو که من کسی را ندارم که از او بخواهم مرا ببخشد خدایا مرا ببخش ندانسته و بی آنکه بخواهم کسی را از خود ناراحت می کنم مرا ببخش ... مرا ببخش
باید باکره باشی...باید پاک باشی! برای آسایش خاطر مردانی که پیش از تو پرده ها دریده اند...! چرایش را نمیدانی...قانون است...سنت است...دین است... قانون و سنت را میدانی مردان ساخته اند... اما در خلوت می اندیشی به مرد بودن خدا...
(متنش قشنگ بود گذاشتم اما برای همه صدق نمیکنه بعضی مردا لیاقتشون دخترای پاکن چون خودشونم پاک بودن. به بقیه کاری ندارم)