آخرین مطالب پيوندها
تبادل لینک هوشمند نويسندگان دهکده ی نامه های عاشقانه آنقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم زمین را از زیر پاییم بکشند…...
باران که می بارد دلم برایت تنگ تر می شود
راه می افتم بدون چتر من بغض میکنم ، آسمان گریه ... نظرات شما عزیزان:
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ؟
تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت تا به کی با ضربه های درد باید رام شد یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار خسته از این زندگی با غصه های بی شمار fff
ساعت1:10---30 بهمن 1391
با من تماس بگیر خدایا
هر روز شیطان لعنتی خط های ذهن مرا اشغال میکند هی با شماره های غلط زنگ می زند آن وقت من اشتباه می کنم و او با اشتباه های دلم حال می کند * دیروز یک فرشته به من میگفت: تو،گوشی دل خود را بد گذاشتی آن وقت ها که خدا به تو می زد زنگ آخر چرا جواب ندادی چرا بر نداشتی؟ * یادش بخیر آن روز ها مکالمه با خورشید دفترچه های کوچک ذهنم را سر شار خاطره می کرد امروز پاره است آن سیم ها که دلم را تا آسمان مخابره می کرد * اما با من تماس بگیر خدایا حتی هزار بار وقتی که نیستم لطفا پیام خودت را روی پیام گیر دلم بگذار عرفان نظر آهاری ( کتاب :روی تخته سیاه جهان با گچ نور بنویس پاسخ:واقا خیلی زیبا بود نمی دونم چطوری این همه لطفت رو جبران کنم
|