|
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم تونسته باشم نظرتون رو جلب کنم
از کسانی که نظر میدن هم ممنونم
راستی اینجا کپی کردن آزاده راحت باشید
آنقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم زمین را از زیر پاییم بکشند…...
غم نگاه آخرت تو لحظه ي خداحافظي
گريه ي بي وقفه ي من تو اون روزاي كاغذي
قول داده بوديم ما به هم كه تن نديم به روزگار
چه بي دوام بود قول ما جدا شديم آخر كار
تو حسرت نبودنت من با خيالتم خوشم
با رفتنم از اين ديار آرزوهامو ميكشم
كوله بارم پــــــــــره حسرت
تو دلــــــــم يه دنيا درده
مثل آواره اي تنها تو خيابوني كه سرده
تاخيالت به سرم ميزنه گريه ام ميگيره
آروم آروم دل تنگم داره بي تو ميميره
گـــــــل مغـــــــــــرو ر قشـنگم
من فــــــرامــوشت نـكـــــردم
بي تو اينجا رو نمي خوام ميرم و بر نمي گردم
دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:غم, :: 23:0 :: نويسنده : mostafa
نامم را پاک کردی،یادم را چه می کنی؟!
یادم را پاک کنی،عشقم را چه می کنی؟!
اصلا همه را پاک کن...
حتــــي لـــوك خوش شــــانس هـــــم همـــيــــشه آخـــــرش
تنــــهــايـــي
ســمــــت غـــــروب ميـــــرفت...
با اينــــكه لــــوك بــــود!!!
با اينكه خوش شانس بود !!!!!
چه عاشقانه است این روزهای ابری
چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی
چه عاشقانه است شکفتن گلهای اقاقیا
چه عاشقانه است قدم زدن در سر زمین عشق
و من
چه عاشقانه زیستن را دوست دارم
عاشقانه لا لایی گفتن را دوست دارم
عاشقانه سرودن را دوست دارم
عاشقانه نوشتن را دوست دارم
عاشقانه اشک ریختن را...
دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار
بهترین و عاشقانه ترین کسانم...
و من
عاشقانه می گریم...
عاشقانه می خندم...
عاشقانه می نویسم...
و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم...
چشمهایم را بسته ام ، تا تو را ببینم
ببینم که در کنارمی ، سرم بر روی شانه هایت است و تو فقط مال منی
حس کنم گرمای وجودت را ، فراموش کنم همه غم های دنیا را …
چشمهایم را بسته ام ، تا تو را در آغوش بگیرم ، تا همانجا در کنارت ، برایت بمیرم…
شاید تنها در خیالم با تو باشم و همیشه عاشق این خیالات باشم…
خیالی که لحظه به لحظه با من است ، همیشه و همه جا در کنار من است ، حسرت شده برایم این خیالات عاشقانه ، از خیال تو حتی یک لحظه هم خواب به چشمانم نیامده….
همیشه فکرم پیش تو است ، تو که میدانی دلم بدجور گرفتار تو است ، پس کجایی که آرامم کنی؟ خواهشی از قلب بی وفای تو دارم، هوای قلب تنهای مرا هم داشته باش….
بس که به خیال تو چشمهایم را بستم و به رویاها رفتم،دنیا را فراموش کرده ام ،دنیای من تو شده ای و رویاهایت ، حسرت شده برای یک بار هم، شنیدن صدای نفسهایت….
دلم در این هوای آلوده دلتنگی ، پر از غبار شده ، مدتی گذشته و هنوز این گرد و غبارها پاک نشده ، هر کسی می آید پیش خود میگوید شاید این دل حراج شده، اما کسی نمیداند که دلم یک عاشق سر به هوا شده…
دلی که عاشق است و عشقش در کنارش نیست ، دلی که لحظه به لحظه به خیال آمدن عشقش دیگر محکوم به انتظار نیست ….
چشمهایم را بسته ام ، تو نیامدی و من عاشقی دلشکسته ام…
به نام او به یاد تو سلام:سلامی به گرمی آفتاب به لطافت ابر به روشنی مهتاب و به زیبایی چشمانت،چشمانی که با یک نگاه دل هزارن مو جود را به لرزه در می آورد که یکی از انها من باشم . سلامی به نغمه شیدایی بلبلی که از سرزمین عشق و آرزوها شروع به پرواز نموده و راه طولانی و خسته کننده را با تمام وجود بال و پر زده تا پیامی برای معشوقی که با تمام وجود در قلب من جای دارد بیاورد و اری عشق من آن معشوق تو هستی وآن پیام چیزی نیست جز اینکه با تمام وجود بگویم دوستت دارم، دوستت دارم
سه شنبه 3 بهمن 1386برچسب:سلام, :: 20:50 :: نويسنده : mostafa
دفتر عشـــق که بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقــــت بود
بشنواین التماس رو
مي خوام زير بارون بخونم از تو كه قطره قطرش بشه خاطره تا بشه حسش كرد تا باورت شه مي تونم باشم تا ابد مال تو يالا..يالا تو هم همينطور بخونش با من زير بارون تند بده دستاتو تو با بنفشه ميتونم باشم تا ابد مال تو...
مجــــازی هستیم امــــا
دلمــــــان مجازی نــــیست
میشکند
حواست به تایــــپ کردنت باشــــد!
و اشک...
و خاطراتی مبهم از گذشته
و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام
فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود
خواب کودکانه ی من
و تو ماندی در خاطرم
بی آنکه تو را ..!!!
چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...
بعد از این همه عبورِ کبود،
قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...
درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــد ن،
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!
و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...
تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....
دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس.................
نمیــــفروشــــــــم..!!!!
سه شنبه 19 دی 1391برچسب:تنها, :: 9:41 :: نويسنده : mostafa
این روزا مثل یه ساختمون کلنگی ام
که نمای بیرونیش باز سازی شده و همه رو گول میرنه..........
ولی هر لحظه ممکنه ویرون شه لطفا با فاصله حرکت کنید !!
</
Where Will You Go - Amy Lee
You're too important for anyone
You play the role of all you want to be
But I, I know who you really are
You're the one who cries before the dawn
But where will you go
With no one left to save you from yourself
You can't escape, you can't escape
You think I can't see right through your eyes
Scared to death to face reality
No one seems to hear your hidden cries
You're left to face yourself alone
But where will you go
With no one left to save you from yourself
You can't escape the truth
I realize you're afraid
But you can't abandon everyone
You can't escape, you don't want to escape
D' you breath the name of your saviour in your hour of need.
N' taste the blame if the flavour should remind you of greed.
Of implication, insinuation and ill' will' till' you cannot lie still.
In all this turmoil before red cape and foil come closing in for a kill
Come feed the rain
'Cause I'm thirsty for your love dancing underneath the skies of lust
Yeah feed the rain
'Cause without your love my life ain't nothing but this carnival of rust
It's all a game, avoiding failure, when true colours will bleed
All in the name of misbehavior and the things we don't need
I lust for after no disaster can touch us anymore
And more than ever, I hope to never fall, where enough is not the same it was before
Come feed the rain
'Cause I'm thirsty for your love dancing underneath the skies of lust
Yeah feed the rain
'Cause without your love my life ain't nothing but this carnival of rust
Don't walk away, don't walk away, oh, when the world is burning
Don't walk away, don't walk away, oh, when the heart is yearning
دلــــــــــم گرفــــــته از ایـــــــــن شهـــــــــــر .....!!!!!
..
که آدمهایـــــــــش همچــــــــون هــــوایش ناپایدارنـــــــــــد!
..
گـــــاه آنقــــــــــدر پاک کــــــه باورت نمیشــــود .....!
..
گـــــاه چــــــــنان آلـــــــــوده که نفســــت مـــی گیرد .....!
سه شنبه 5 دی 1391برچسب:هوا, :: 12:52 :: نويسنده : mostafa
شنبه 2 دی 1391برچسب:,,,, :: 14:7 :: نويسنده : mostafa
میدونی شباهت دل با مورچه چیه؟
این که هردوشون خواسته و ناخواسته زیره پا له میشن.!!!
بیچاره عروسک...
دلش میخواست زار زار گریه کند
اما
لبخند را بر لبانش دوخته بودند
سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:عروسک, :: 20:35 :: نويسنده : mostafa
یکرنگ که باشیزود چشمشان را میزنی
خسته میشوند از رنگ تکراریت
این روز ها دوره ی رنگین کمان هاست...
سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:یکرنگ, :: 20:33 :: نويسنده : mostafa
خــداونـدا پــرســـشـی دارم؟
رهــا کـــن آسـمـان هـا را،
بـیـا ایـن جـا قـضـاوت کـن
بـبـیـنـم در زمـیـن یـک مــرد پـیـدا مــی کـنــی یـا نــه؟
تـو هـم مـثـل هـمـه ، امـروز و فـردا مـی کـنـی یـا نـه؟
بـنـدگـانـت را از نـنـگ آدم بـودن و بـیـهــــوده فــرسودن ،
مبـــرا می کنی یا نه ؟
بـــرای آخــــریـن پــرســـــش
قیامت را بگو ، مـــــــــردانه ، برپا می کنی یا نه...؟
تو چی ﻣـﯿﻔـﮫـﻤـﯽ از روزﮔـﺎرم ....
دﻟـﺘـﻨـﮕـﯽ ام ...
ﮔـﺎھـﯽ ﺑـﻪ ﺧـﺪا اﻟـﺘـﻤـﺎس ﻣـﯿـﮑـﻨـﻢ ...
ﺧـﻮاﺑـﺖ را ﺑـﺒـﯿـﻨـﻢ ...
ﻣـﯿـ ﻔـﮫـﻤـﯽ ؟!!
ﻓـــــﻘــــــﻂ ﺧـــﻮاﺑــــــﺖ را !!!
ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ را ﻣﯽ ﺑﻨﺪم و ﺗﻮ را در ﮐﻨﺎر ﺧﻮد ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ. ﻧﻤﯿﺪاﻧﻢ اﯾﻦ ﭼﻪ ﻧﯿﺮوﺋﯽ ﺳﺖ
ﮐﻪ ﻣﺮا ﺑﻪ ﺳﻮی ﺗﻮ ﻣﯽ ﮐﺸﺎﻧﺪ !
ھﺮوﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﮫﺎﯾﯽ ھﺎ ﺑﻪ ﺳﺮاﻏﻢ ﻣﯽ آﯾﺪ ﯾﺎد ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮا از آن ﺟﺪا ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،
ﯾﺎد ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮا ﺷﺎد ﻧﮕﻪ ﻣﯽ دارد ﺑﺎ ﯾﺎ ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ زﻧﺪه ام. ﯾﺎد ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ
اﻣﯿﺪ ﻣﯽ دھﺪ،اﻣﯿﺪ ﺑﻪ زﻧﺪﮔﯽ.
ﻣﻮﻧﺲ ﺷﺐ ھﺎی ﺑﯽ ﻗﺮاری ام دوﺳﺘﺖ دارم
اینایی که تو پارک تنها یه گوشه میشینن و هندزفری تو گوششونه !
اینایی که تو خیابون همیشه سرشونو پایین میندازن و راه میرن ....
اینایی که تو تاکسی همیشه خودشونو میچسبوونن به در که کناریشون معذب نباشه !
اینایی که دلشون واسه هیشکی تنگ نمیشه .... اینا ... اینا ....
اینا رو خیـــــــــــــــــــلی مواظبشون باشین !
اینا هیچی واسه از دست دادن ندارن ...
قبلاً یه نفر هر چی داشتن رو ازشون گرفته ... !!!
خوابیده بودم؛ در خواب کتاب گذشته ام را باز کردم و روزهای سپری شده عمرم را برگ به برگ مرور کردم. به هر روزی که نگاه می کردم، در کنارش دو جفت جای پا بود. یکی مال من و یکی مال خدا. جلوتر می رفتم و روزهای سپری شده ام را می دیدم. خاطرات خوب، خاطرات بد، زیباییها، لبخندها، شیرینیها، مصیبت ها، … همه و همه را می دیدم؛ اما دیدم در کنار بعضی برگها فقط یک جفت جای پا است. نگاه کردم، همه سخت ترین روزهای زندگی ام بودند. روزهایی همراه با تلخی ها، ترس ها، درد ها، بیچارگی ها.
با ناراحتی به خدا گفتم: «روز اول تو به من قول دادی که هیچ گاه مرا تنها نمی گذاری. هیچ وقت مرا به حال خود رها نمی کنی و من با این اعتماد پذیرفتم که زندگی کنم. چگونه، چگونه در این سخت ترین روزهای زندگی توانستی مرا با رنج ها، مصیبت ها و دردمندی ها تنها رها کنی؟ چگونه؟»
خداوند مهربانانه مرا نگاه کرد . لبخندی زد و گفت: « فرزندم! من به تو قول دادم که همراهت خواهم بود. در شب و روز، در تلخی و شادی، در گرفتاری و خوشبختی. من به قول خود وفا کردم، هرگز تو را تنها نگذاشتم، هرگز تو را رها نکردم، حتی برای لحظه ای! آن جای پا که در آن روزهای سخت می بینی ، جای پای من است ، وقتی که تو را به دوش کشیده بودم!»
شنبه 11 آذر 1391برچسب:, :: 19:8 :: نويسنده : mostafa
شـبــهـــا زیــــر دوش آب ســــــــرد
رهــــا میکـــنـم بـغـــــض زخـــمـهــایــم را
در حالی که هــــمــــه میگویند :
خــوش به حـــالــَــش …
چه زود فــــــرامــــــوش کـــرد.
شنبه 11 آذر 1391برچسب:, :: 19:4 :: نويسنده : mostafa
اين روزها خداي سكوت شده ام.خفغان گرفتم تا آرامش دنيا خط خطي نشه.رسم آدمهاش عجيبه اين جا گم كه ميشم بجاي اينكه دنبالم بگردن فراموشم ميكنن....
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق
بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار
اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی
رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی
آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک
اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک
تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود
دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود
تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری
تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری
پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی
تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی
داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن
رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون
تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق
منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق
نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه
تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه
عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک
گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک
نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش
و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره
پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره
اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم
بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم
ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد
روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد
بـه خـدا نـمــیـری از یاد
دلتنگ که باشی ، آدم دیگری میشوی ؛ خشنتر.. عصبیتر.. کلافه تر و تلخ تر
و جالبتر اینکه ، با اطرافیان هم کاری نداری
همه اش را نگه میداری
و دقیقا سر کسی خالی میکنی ، که دلـتنگ اش هستی .
اگر “او” برای “تو” ساخته شده! “من” برای “تو” ویران شدهام … !!!
یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:تو, :: 8:59 :: نويسنده : mostafa
عجیبه نه؟
چهرت یادم نیست!
یا من الزایمر گرفتم
یا تو دورترین نقطه ی زندگی منی
ღஜღ
|
داریم جايي زندگي ميکنيم که ...
هـــرزگي مــُـد،
بی آبرویی کلاس،
مستی و دود تفریح
دزد بودن و لاشخوری و گـــرگ بودن رمز موفقيته.....
دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:مد, :: 17:41 :: نويسنده : mostafa
از دست این دخترااااااااا
تنهایی یعنی.
اگه هزار بار هم از اول تا آخر
لیست شماره های موبایلت رو نگاه کنی
نتونی یک نفر رو پیدا کنی
که باهاش درد دل کنی…
یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, :: 20:46 :: نويسنده : mostafa
من بر روی زمینی زندگی می کنم که
آدم هایش به جای خودخواهی و غرور خود
وجدان خود را خوابانده اند....
ای خدا...
با تو ام..
کجایی؟!...
اگر کمی از آن آسمان دل بکنی و پا بر روی زمین بگذاری و زندگی کنی
آنوقت تمام جهنمت را بهشت می کنی....
یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:خدا, :: 19:14 :: نويسنده : mostafa
شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟
خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…
دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…
نتونه به هیچکی اعتماد کنه…
هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,
آخرش برسه به یه بن بست …
تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …
اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه
به اون هم نمی تونه بگه…
خبری از آسمون هم ندیده
مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!
بهش محل هم نداده
تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …
خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله…
خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!
خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده …
خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا …
پرده ی گناهات اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه…. ؟!
وقتی قدم می زنم به خيلی چيزها فکر می کنم .
شايد بهتر باشد بگويم وقتی فکر می کنم مدام قدم می زنم .
يک جور صدای خاص شبيه موسيقی
خيلی مبهم و ضعيف , محيط اطراف من را احاطه می کند .
يک موسيقی ملايم ...
در حين قدم زدن تماس صورتم با ارواح سرگردان را احساس می کنم .
بعضی از آن ها در حين رد شدن از کنارم دستشان را با ملايمت بر گونه هايم می کشند .
و بعضی از آن ها با خشونت به پهلوهای من لگد می کوبند .
بعضی از آن ها مدام گريه می کنند
و بعضی ها سراغ عشق گمشده شان را از من می گيرند .
من بی توجه به تمام اين صحنه ها , فرياد ها و خنده ها , فقط قدم می زنم .
تمام توجه من به مورچه های خسته ای است که بی محابا در مسير عبور من در گذرند .
له شدن يک مورچه در زير صفحه آجدار کفش يک عابر , يک فاجعه است .
قلب مورچه ها مثل پوستشان سياه نيست
قلب مورچه ها رنگ سرخ است .
گاهی احساس می کنم در حين قدم زدن پرواز می کنم .
و اين حالت در خواب های من تشديد می شود .
من شب ها نمی توانم بخوابم
قلب من گاهی از حرکت بازمی ايستد و من با تمام وجود اين سکون را حس می کنم .
از اين سکون نمی ترسم ...
گاهی اوقات چيزی درون من می رقصد و پای کوبی می کند
من روحم را حبس نکرده ام .
به اينکه انسان عجيبی هستم اعتراف می کنم !
من خدا را در آغوش کشيده ام .
خدا زياد هم بزرگ نيست .
خدا در آغوش من جا می شود ،
شايد هم آغوش من خيلی بزرگ است .
خدا را که در آغوش می کشم دچار لرز های مقطعی می شوم .
تب می کنم و هذيان می گويم .
خدا پيشانی مرا می بوسد و من از لذت اين بوسه دچار مستی می شوم .
خدا یکبار به من گفت تو گناهکار مهربانی هستی .
و من خوب می دانم که گناهان من چقدر غير قابل بخششند .
می دانم زياد مهمان نخوام بود .
اين را نه از خود که پدر آسمانی به من گفته است .
زمان می گذرد .
هميشه سعی می کنم خوب باشم و هميشه بد می مانم .
بايد کمی قدم بزنم تا فکر کنم .
من برای اينکه برای کسی که دوستش دارم شعر بگويم هم بايد قدم بزنم .
مدتی هست که خيلی افسرده ام .
از اينکه چيزی می نويسم احساس بدی به من دست می دهد .
من روح خودم را معتاد به زنده بودن کرده ام .
و از اين متاسفم .
و بيشتر از اين تاسف می خورم که روزهايی که سعی می کردم مورچه های سياه را لگد نکنم
ناخواسته غنچه های بوته گلی را لگد مال کردم .
من اين روزها مدام هذيان می گويم
آسمان برای من بنفش است .
بايد کمی قدم بزنم .
سلام ...
اي دوست بزرگوار و رفيق مهربان
از من به تو سلامي به بزرگي ابرها و ادامه’ صحرا و بلندي ستارگان و گرمي خورشيد و روشنايي ماه ........
نميدانم !!!
آفرين به قلب مهربانت كه جاييست براي من و يا جاي روح در جسمي كوچك
من از تو جدا نميشم اي عزيزم و يا اگه جدا ميشي از من حق باتوست
و جزايي ست براي من ستمگر
دوري براي من تقصيري ندارد مگر خودم و جايگاهي نيست مگر قلب بخشندهء تو
عزيزم :
مرا ببخش و .... به قدم مباركت پس چشمهايم زير قدمت پهنست !!!
يادت در قلبم فراموش نميشود و در تمام اجزا هستي من جريان داري و وجودمو پر ميكني
در صفحه قلبم فقط اسمت رو نوشتي
پس شتاب كن در عشق قبل از اينكه روحم پژمرده شود يا با دستت قلبم رو آزاد كن
فداي تو نفسم و قلبم
یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:سلام, :: 17:4 :: نويسنده : mostafa
خدا جون به فرض همه اتفاقایی که واسم میفته یه امتحانه واسم...
قبول!! اما به ظرفیت منم نگاهی بنداز...
خدایا خسته ام!!
نمیکشم!
تنهام ... شما هستی اما ....
خدایا بهم سخت نگیر!
خدا دلم از همه گرفته... نمیخام امتحان بدم...
بیا برگه ام و بردار
من مردودی این کلاساممم
|
|