آخرین مطالب پيوندها
تبادل لینک هوشمند نويسندگان دهکده ی نامه های عاشقانه آنقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم زمین را از زیر پاییم بکشند…... قول داده اَم… گاهـــی
هَر اَز گاهـــی
فانـــوس یادَت را
میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم
خیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره
میان این کوچـه های تاریک پَرسـه میزَنـَم
اَما بـه هیچ سِتارهی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد…
خیالَت راحَت !
شنبه 10 خرداد 1393برچسب:خيالت راحت, :: 12:8 :: نويسنده : mostafa
راهی برای رفتن
نفسی برای بریدن
كوله بارم بر دوش
مسافر میشوم گاهی...
عشقی برای خواندن
بغضی برای شكفتن
خاطراتم در دست
بازیچه میشوم گاهی...
نگاهی در راه
اعتمادی پرپر
پاهایم خسته
هوایی میشوم گاهی...
فكرهای كوتاه
صبری طولانی
صدایی در باد
زمستان میشوم گاهی...
روزهای رفته
ماه های مانده
تقویم ام بی تاب
دلم تنگ میشود گاهی...
جای پایی سرد
رد پایی گنگ
در این سایه ی تنهایی
چه بی رنگ میشوم گاهی...
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
این که با عشقم دارم یه آهنگ آروم و ملایم رو گوش میدم... بعد غرق آهنگمو حواسم نیست... یهو میاد از پشت دستاشو دورم حلقه می کنه... سرشو میذاره رو شونه هامو و آروم با آهنگ زمزمه میکنه... اون آهنگ میشه خاطره... عشقت میشه خاطره...
اون آغوش ... اون سر رو شونه... میشن خاطره... دو شنبه 5 خرداد 1393برچسب:خاطره ي خوب, :: 15:22 :: نويسنده : mostafa
حکـــــــــــــــــــــایت من…
حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت…
دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت…
حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد…
زخم داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد…
گریه کرد اما اشک نریخـــــــــــــــــت…
حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه…
پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود…
این روزهــــــــــا انقدر خسته ام که گاهی خودم را گم میکنم... از یاد میبرم کی بودم و برای چی به این دنیا قدم گذاشته ام
گاهی انقدر خسته میشوم که گم میشوم درمیان این جماعت نااهل که بادروغ هایشان مرا میشکنند...
گـــــــــاهی فقط دلگیر میشوم از مادرم مادرتو ازکودکی به من اموختی دروغـــــــــــگو دشمن خداست...
پس چرا ادم ها به این راحتی دروغ میگویند وباز ادعای دوستی خدا را دارند مادر بی تاب کودکی ام...یادش بخیــــــــــر...
وقتی زمین میخوردم کسی مرا بلند میکرد... خاک لباس هایم را میتکاند اشک هایم راپاک میکرد... نوازشم میکرد دلــــــداریم میداد...
ولی این روزها زمین که میخورم بدتر برزخم هایم نمک میپاشند...
دلگـــــــــیرم ...دلگیرم از همه... خسته ام خسته...خسته از شکستن...خسته از دنــــــــیا... بالا خره یک روز به آرزویم میرسم ...
در صف اول نماز ... جلوتر از پیشنماز می ایستم ... و همه به من اقتدا خواهند کرد ... نماز که تمام شود ... همه به سمت من خواهند آمد ... چقدر عزیز خواهم شد ... بعد از چند قدم که حرکت کردند ... کسی فریاد میزند : بلند بگو ... لا اله الا لله ......
چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:لا اله الا الله, :: 16:18 :: نويسنده : mostafa
روزها در کوچه باغی نگاهت قدم می زدم اما دریغا که لحظه ای مرا درک نکردی. چشمان همیشه گریانم را مسخره می کردی و از پشت به من نیشخند میزدی همیشه در برابر جنگل وحشی نگاهت خزان بودم...خار بودم و از شرم آب بودم و باز از حرارت عشقم به تو بخار میشدم و به آسمان میرفتم...آنقدر بالا میرفتم تا به خدا برسم چون او بهترین بود برای گوش دادن به درد و دلهای من...حال اون روزها گذشته و هروقت که بدان فکر میکنم موجودی از پشت پنجرهی خاطراتم با تمام وجود فریاد میزند که هیچگاه فراموشت نمیکنم
چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:فراموشت نميكنم, :: 15:55 :: نويسنده : mostafa
لمس کن کلماتی ر اکه برایت می نویسم ...
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ... تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ... لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ... که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ...
لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است ... لمس کن لحظه هایم را ... تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم، لمس کن این با تو نبودنها را.
دنبالـ کسی نیستمـ کهـ وقتی میگمـ میرمـ ؛
بگهـ : نرو!
کسی رو میخوامـ کهـ وقتی گفتمـ میرمـ ؛
بگهـ : صبر کنـ منمـ باهاتـ بیامـ ، تنهـ ـا نرو...!!
دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:دنبال كسي ام, :: 16:48 :: نويسنده : mostafa
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی! که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری...
هیــــــچ گاه دوســــت داشــــتن هــــایِ پــــر دلیـــــل را سه شنبه 3 دی 1392برچسب: دوست داشتن هاي پر دليل را دوست ندارم, :: 19:48 :: نويسنده : mostafa
به خیلی ها میگیم " دوست"
به هرکسی که بتونیم باهاش بیشتر از یه سلام و یه حال و احوالپرسیِ
ساده حرف بزنیم .
خیلی از این "دوست"ها ،
دوست نیستن.
همکارن،همکلاسین،فامیل دورن،
همسایه ن، یه آشنان و ...
"دوست" اونیه که باهاش رازهای
مشترک داری.
اونیه که وقتی دلت گرفت اول
از همه شماره ی اونو میگیری.
اونیه که برای قدم زدن انتخابش
میکنی ...
اونیه که جلوش لازم نیست به چیزی
تظاهر کنی ...
که اگه دلت گرفت بهش میگی
" دلم گریه میخواد ! " اونیه که دستت رو میگیره و میگه :
"میفهمم " .
اونی که نمیخواد براش توضیح
واضح بدی .
اونیه که سر زده خراب میشی سرش.
نمیگی شاید آمادگی نداشته باشه.
چون مهم نیست.
نه برای اون نه برای تو .
حتی اگر خونه ش خیلی کثیف باشه.
یا سرش خیلی شلوغ باشه.
چون همیشه برای تو وقت داره.
دوست اونیه که همیشه برات
گزینه ی اوله.
اونیه که بهت سرکوفت نمیزنه.
تحقیرت نمیکنه. بهت نمیخنده…
بقیه یا همکارن، یا همکلاسین،
یا فامیل دورن، یا همسایه،
یا یه آشنان...
همه ی اینا رو گفتم که بگم آدما
عوض میشن اما معیار دوستی
عوض نمیشه...
برای همینه که یکی که تا دیروز برات
"دوست"بود میشه یه خاطره یا یه
همکلاسی قدیمی…
بعد اونی که سالها همکلاسی
قدیمیت بود برات میشه "دوست " یادت باشد غم برای خوردن زیاد داشتم...
تو هم برایم لقـمه گرفتی!!!! اونقدر حالم این روزا بده که حوصله خودمم ندارم چه برسه وبلاگم... اما آخرشم هرچی تنهاتر میشم بیشتر یاد اینجا می افتم... انگار تنها جائیه که دارم... کاش میشد دستامو بذارم تو جیبمو تا صبح تو خیابونا راه برم... کاش میشد به جای این همه بغض ، بلند بلند گریه کنم... کاش یکی بود باهاش حرف بزنم... کاش یکی بود میپرسید لعنتی چه مرگته؟... همش کاش...کاش... کاش... لعنت به این زندگی...
براے دل خـــودم مے نویسم ...
براے دلتنگــے هایــم
براے دغدغــہ هاے خـــودم
براے شانہ اے کہ تکیہ گاهــم نیستــــ !
برای دلے کہ دلتنگم نیست ...
براے دستے کہ نوازشگــ ـــر زخـم هایم نیست ...
براے خودم مے نویســـم !
براے خـ ـودم کہ اینقـــدر تنهاستـــ !.!.!.! شنبه 30 آذر 1392برچسب:براي خودم مي نويسم كه تنهام, :: 20:27 :: نويسنده : mostafa
دلتنگی یعنی، فاصله ای که با هیچ بهانه ای پر نمی شه
دلتنگی یعنی،
عکسایی که نگاه کردن به اونا،
رویاهات رو خیس می کنه
دلتنگی یعنی،
بغضی که باهاش کلنجار میری تا یهو نشکنه
دلتنگی یعنی،
اس ام اس هایی که فرستاده نمی شه،
نوشته هایی که ثبت موقت می شه
دلتنگی یعنی،
لحظه هایی که با خودت زمزمه می کنی
" حتا دیگه اومدنت،بهم کمک نمی کنه "
دلتنگی یعنی،
امروز ... شنبه 30 آذر 1392برچسب:دلتنگي يعني, :: 20:24 :: نويسنده : mostafa
آدرس بدم تشریف بیارید یه چای دور هم بزنیم!! قلم کاغذ دستت باشه بگم... سر همون خیابونی که دخترای شهرم واسه یه شب جای خواب، منتظر یه ماشین شاسی بلندن!! همون ماشینی که حاجی با دور زدن مکه خریده واسه پسرش!!!! اون خیابونو مستقیم بیا ولی چشماتو ببند!! باز که باشه دلت سنگ میشه!! عادی میشه واست که سر چهارراه محلمون دختر9ساله داره میرقصه وپدرش داره دف میزنه واسه اون هزار تومنی که تو بهش نمیدی!!! مستقیم بیا وهفت هشت تا دختر بچه ای که دستشونو به سمتت دراز کردنو رد کن! بیا سر کوچه ای که یه مرد پنجاه ساله تا کمر خم شده توی سطل زباله!!!دیدیش؟؟؟ اون کوچه رو بپیچ بیا تووو!!! میرسی به یه خونه ای که یه زن21ساله واسه اینکه عاقبتش مثل دخترای سر خیابون اولی نشه، داره رختِ همون حاجی رو میشوره که واسه پسرش ماشین شاسی بلند خریده!!! نه اینکه حاجی لباسشویی نداره! نه!!! داره، ولی از شماچه پنهون حاجی دلش گیر این دخترس!! باخدا عهد کرده تاوقتی که یه شب با این دختره نخوابیده، رختاشوبده اون بشوره!!!! رسیدی مشتی؟؟؟؟ بشین پای سفره دلم، چایی خونه ی دل من از قهوه ی اصل فرانسه هم تلخ تره!! بزن داداشم!!!! بزن خواهرم!!!!! نوووووووووش جوووونت!! یه چایی که این حرفا رو نداره.......... دخترای گل، اگه یه پسر واقعا دوست داشته باشه، بدون نیازشم دوست داره.... مگه شیرین نیاز فرهاد رو تامین کرد که فرهاد عاشقش شد؟ خودتو دریاب، اینجا ساده باشی رو دست خوردی.... دوست داشتن رو خواهشا کثیف نکنید.... آقا پسر گل، نیازتو با حرفای قشنگ، پوچ و عشق بازی تو کت دختر نکن که فکر کنه واقعا دوستش داری.... مرد باش، نه نامرد!!!!!!
دست از پا خـــــــــطا کنی
تعویضــــــــــــ میشوی..
همین حوالــــــــی کسی شبیـــــه توست.
حرف دلت را امروز بگو ،
اگر امروز گفتی، میشود “حرف دل” …
اگر نگفتی، میشود “درد دل” …
سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:حرف دلت رو بگو, :: 14:13 :: نويسنده : mostafa
ای کـــــــــــــــــــــــــــاش.. نقــــــــــشه ســـــــــــرزمـــــــــــینم
به سَلامَتیِ اون دُختَرایی که وَقتی باهات میان بیرون خودِشونَن،
جمعه 15 آذر 1392برچسب:به سلامتي اون دخترايي كه, :: 5:8 :: نويسنده : mostafa
چقــــــ ـــــــدر سخــــ ــــته
کسی رو که دوستش داری نتونی بهش بگی که دوستش داری وچقدر
بده که کسی تورو دوست داشته باشه واینو نتونه بهت بگه
چقـــــــــدر سخـــــــــــته
تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید وبجاش یه
زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زول بزنی و بجای اینکه
لبریز کینه و نفرت شی حس کنی که هنوز هم دوسش داری
خیلی وقته نوشته هام روی دیوار این خراب شده حک نشده … خیلی وقته که دلتنگ نوشتنم ولی نمیشه نوشت خیلی وقته دنیا دیگه آنقدرها هم بر وفق مراد نیست … بر وفق ما هم ! هم خیلی وقته بیخیال این قلب لعنتی که بهونه میگیره و با درد فریاد میکشه به جای زبان نداشته اش شده ام خیلی وقته مست نشدم ، از هیچ چیز … نه با شراب ، نه با خودم ، نه با روزهای خوش نه حتی به قول “بعضیا” با یک لیوان چای دلم برای یک نفر که آنقدرها هم نزدیک نیست تنگه ، برای دستهایش ، نگاهش هوسه سیگار دارم ! شایدم هم ویار دارم ! آخر آبستنه خاطرات ریز و درشتم می دونی ! آدم وقتی به یک نفر قول بده و زیرش بزنه نامردیه ، وقتی به دو نفر قول بده و زیرش بزنه خیلی دگه نامردیه ! وقتی به خودش قول بده و زیرش بزنه اسمش می شه حماقت ، بزدلی راستش رو بخواهی دیگه سیگار نمی کشم ! خیلی وقته …فقط گاهی غم هایم را دود میکنم من هنوز نمیدونم چرا تلخی شراب دلپذیره ، چرا آدمها مست می شن تا دنیا یادشان بره ولی دنیا بدتر یادشان میاد ! چرا سیگار آرومت میکنه … چرا گاهی یک کلمه آنچنان فشاری به قلبم می آورد که پاهایم سست می شود هووووف شاید خدا هم وقتی میخواست آدم را بیافریند مست بود ! توی مستی راستی ها برایش تعریف کرد اما یادش رفت بگوید از تلخی … از دردها و غم ها و سختی ها … دلم یک مستیه بی پایان میخواهد جمعه 15 آذر 1392برچسب:يه دنيا حرف, :: 4:56 :: نويسنده : mostafa
|