آخرین مطالب پيوندها
تبادل لینک هوشمند نويسندگان دهکده ی نامه های عاشقانه آنقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم زمین را از زیر پاییم بکشند…...
هیــــــچ گاه دوســــت داشــــتن هــــایِ پــــر دلیـــــل را سه شنبه 3 دی 1392برچسب: دوست داشتن هاي پر دليل را دوست ندارم, :: 19:48 :: نويسنده : mostafa
به خیلی ها میگیم " دوست"
به هرکسی که بتونیم باهاش بیشتر از یه سلام و یه حال و احوالپرسیِ
ساده حرف بزنیم .
خیلی از این "دوست"ها ،
دوست نیستن.
همکارن،همکلاسین،فامیل دورن،
همسایه ن، یه آشنان و ...
"دوست" اونیه که باهاش رازهای
مشترک داری.
اونیه که وقتی دلت گرفت اول
از همه شماره ی اونو میگیری.
اونیه که برای قدم زدن انتخابش
میکنی ...
اونیه که جلوش لازم نیست به چیزی
تظاهر کنی ...
که اگه دلت گرفت بهش میگی
" دلم گریه میخواد ! " اونیه که دستت رو میگیره و میگه :
"میفهمم " .
اونی که نمیخواد براش توضیح
واضح بدی .
اونیه که سر زده خراب میشی سرش.
نمیگی شاید آمادگی نداشته باشه.
چون مهم نیست.
نه برای اون نه برای تو .
حتی اگر خونه ش خیلی کثیف باشه.
یا سرش خیلی شلوغ باشه.
چون همیشه برای تو وقت داره.
دوست اونیه که همیشه برات
گزینه ی اوله.
اونیه که بهت سرکوفت نمیزنه.
تحقیرت نمیکنه. بهت نمیخنده…
بقیه یا همکارن، یا همکلاسین،
یا فامیل دورن، یا همسایه،
یا یه آشنان...
همه ی اینا رو گفتم که بگم آدما
عوض میشن اما معیار دوستی
عوض نمیشه...
برای همینه که یکی که تا دیروز برات
"دوست"بود میشه یه خاطره یا یه
همکلاسی قدیمی…
بعد اونی که سالها همکلاسی
قدیمیت بود برات میشه "دوست " یادت باشد غم برای خوردن زیاد داشتم...
تو هم برایم لقـمه گرفتی!!!! اونقدر حالم این روزا بده که حوصله خودمم ندارم چه برسه وبلاگم... اما آخرشم هرچی تنهاتر میشم بیشتر یاد اینجا می افتم... انگار تنها جائیه که دارم... کاش میشد دستامو بذارم تو جیبمو تا صبح تو خیابونا راه برم... کاش میشد به جای این همه بغض ، بلند بلند گریه کنم... کاش یکی بود باهاش حرف بزنم... کاش یکی بود میپرسید لعنتی چه مرگته؟... همش کاش...کاش... کاش... لعنت به این زندگی...
براے دل خـــودم مے نویسم ...
براے دلتنگــے هایــم
براے دغدغــہ هاے خـــودم
براے شانہ اے کہ تکیہ گاهــم نیستــــ !
برای دلے کہ دلتنگم نیست ...
براے دستے کہ نوازشگــ ـــر زخـم هایم نیست ...
براے خودم مے نویســـم !
براے خـ ـودم کہ اینقـــدر تنهاستـــ !.!.!.! شنبه 30 آذر 1392برچسب:براي خودم مي نويسم كه تنهام, :: 20:27 :: نويسنده : mostafa
دلتنگی یعنی، فاصله ای که با هیچ بهانه ای پر نمی شه
دلتنگی یعنی،
عکسایی که نگاه کردن به اونا،
رویاهات رو خیس می کنه
دلتنگی یعنی،
بغضی که باهاش کلنجار میری تا یهو نشکنه
دلتنگی یعنی،
اس ام اس هایی که فرستاده نمی شه،
نوشته هایی که ثبت موقت می شه
دلتنگی یعنی،
لحظه هایی که با خودت زمزمه می کنی
" حتا دیگه اومدنت،بهم کمک نمی کنه "
دلتنگی یعنی،
امروز ... شنبه 30 آذر 1392برچسب:دلتنگي يعني, :: 20:24 :: نويسنده : mostafa
آدرس بدم تشریف بیارید یه چای دور هم بزنیم!! قلم کاغذ دستت باشه بگم... سر همون خیابونی که دخترای شهرم واسه یه شب جای خواب، منتظر یه ماشین شاسی بلندن!! همون ماشینی که حاجی با دور زدن مکه خریده واسه پسرش!!!! اون خیابونو مستقیم بیا ولی چشماتو ببند!! باز که باشه دلت سنگ میشه!! عادی میشه واست که سر چهارراه محلمون دختر9ساله داره میرقصه وپدرش داره دف میزنه واسه اون هزار تومنی که تو بهش نمیدی!!! مستقیم بیا وهفت هشت تا دختر بچه ای که دستشونو به سمتت دراز کردنو رد کن! بیا سر کوچه ای که یه مرد پنجاه ساله تا کمر خم شده توی سطل زباله!!!دیدیش؟؟؟ اون کوچه رو بپیچ بیا تووو!!! میرسی به یه خونه ای که یه زن21ساله واسه اینکه عاقبتش مثل دخترای سر خیابون اولی نشه، داره رختِ همون حاجی رو میشوره که واسه پسرش ماشین شاسی بلند خریده!!! نه اینکه حاجی لباسشویی نداره! نه!!! داره، ولی از شماچه پنهون حاجی دلش گیر این دخترس!! باخدا عهد کرده تاوقتی که یه شب با این دختره نخوابیده، رختاشوبده اون بشوره!!!! رسیدی مشتی؟؟؟؟ بشین پای سفره دلم، چایی خونه ی دل من از قهوه ی اصل فرانسه هم تلخ تره!! بزن داداشم!!!! بزن خواهرم!!!!! نوووووووووش جوووونت!! یه چایی که این حرفا رو نداره.......... دخترای گل، اگه یه پسر واقعا دوست داشته باشه، بدون نیازشم دوست داره.... مگه شیرین نیاز فرهاد رو تامین کرد که فرهاد عاشقش شد؟ خودتو دریاب، اینجا ساده باشی رو دست خوردی.... دوست داشتن رو خواهشا کثیف نکنید.... آقا پسر گل، نیازتو با حرفای قشنگ، پوچ و عشق بازی تو کت دختر نکن که فکر کنه واقعا دوستش داری.... مرد باش، نه نامرد!!!!!!
دست از پا خـــــــــطا کنی
تعویضــــــــــــ میشوی..
همین حوالــــــــی کسی شبیـــــه توست.
حرف دلت را امروز بگو ،
اگر امروز گفتی، میشود “حرف دل” …
اگر نگفتی، میشود “درد دل” …
سه شنبه 19 آذر 1392برچسب:حرف دلت رو بگو, :: 14:13 :: نويسنده : mostafa
ای کـــــــــــــــــــــــــــاش.. نقــــــــــشه ســـــــــــرزمـــــــــــینم
به سَلامَتیِ اون دُختَرایی که وَقتی باهات میان بیرون خودِشونَن،
جمعه 15 آذر 1392برچسب:به سلامتي اون دخترايي كه, :: 5:8 :: نويسنده : mostafa
چقــــــ ـــــــدر سخــــ ــــته
کسی رو که دوستش داری نتونی بهش بگی که دوستش داری وچقدر
بده که کسی تورو دوست داشته باشه واینو نتونه بهت بگه
چقـــــــــدر سخـــــــــــته
تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید وبجاش یه
زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زول بزنی و بجای اینکه
لبریز کینه و نفرت شی حس کنی که هنوز هم دوسش داری
خیلی وقته نوشته هام روی دیوار این خراب شده حک نشده … خیلی وقته که دلتنگ نوشتنم ولی نمیشه نوشت خیلی وقته دنیا دیگه آنقدرها هم بر وفق مراد نیست … بر وفق ما هم ! هم خیلی وقته بیخیال این قلب لعنتی که بهونه میگیره و با درد فریاد میکشه به جای زبان نداشته اش شده ام خیلی وقته مست نشدم ، از هیچ چیز … نه با شراب ، نه با خودم ، نه با روزهای خوش نه حتی به قول “بعضیا” با یک لیوان چای دلم برای یک نفر که آنقدرها هم نزدیک نیست تنگه ، برای دستهایش ، نگاهش هوسه سیگار دارم ! شایدم هم ویار دارم ! آخر آبستنه خاطرات ریز و درشتم می دونی ! آدم وقتی به یک نفر قول بده و زیرش بزنه نامردیه ، وقتی به دو نفر قول بده و زیرش بزنه خیلی دگه نامردیه ! وقتی به خودش قول بده و زیرش بزنه اسمش می شه حماقت ، بزدلی راستش رو بخواهی دیگه سیگار نمی کشم ! خیلی وقته …فقط گاهی غم هایم را دود میکنم من هنوز نمیدونم چرا تلخی شراب دلپذیره ، چرا آدمها مست می شن تا دنیا یادشان بره ولی دنیا بدتر یادشان میاد ! چرا سیگار آرومت میکنه … چرا گاهی یک کلمه آنچنان فشاری به قلبم می آورد که پاهایم سست می شود هووووف شاید خدا هم وقتی میخواست آدم را بیافریند مست بود ! توی مستی راستی ها برایش تعریف کرد اما یادش رفت بگوید از تلخی … از دردها و غم ها و سختی ها … دلم یک مستیه بی پایان میخواهد جمعه 15 آذر 1392برچسب:يه دنيا حرف, :: 4:56 :: نويسنده : mostafa
حوصله ام برفی ست!
با یک عالمه قندیل دلتنگی,
از گوشه های دلم آویزان!
آهای!
کافی ست ” کمی “ها کنی که ” آب”شوم!…
جمعه 17 آبان 1392برچسب:حوصله ي برفي, :: 12:20 :: نويسنده : mostafa
چهار شنبه 8 آبان 1392برچسب:فراموش شدم, :: 14:48 :: نويسنده : mostafa
ღ گفت : پای رفتن نـدارم ، راست می گفت !!! بـــا ســر رفـــــت ღ
پنج شنبه 25 مهر 1392برچسب:, :: 21:37 :: نويسنده : mostafa
باز باران نه نگویید با ترانه می سرایم این ترانه جور دیگر باز باران بی ترانه دانه دانه بر بام خانه یادم آید روز باران پا به پای بغض سنگین تلخ و غمگین دل شکسته اشک ریزان عاشقی سرخورده بودم می دریدم قلب خود را دور می گشتی تو از من با دو چشم خیس و گریان می شنیدم از دل خود این نوای کودکانه پر بهانه زود برگردی به خانه یادت آید هستی من آن دل تو جار می زد این ترانه باز باران باز می گردم به خانه گاهی آدمها تورواحمق فرض میکنن تومیشوی توپ زندگیشون
یادت باشد دلت که شکست،سرت را بالا بگیری… تلافی نکن،فریاد نزن،شرمگین نباش
دل شکسته،گوشه هایش تیز است
مبادا دل و دست آدمی که روزی
دلدارت بود،زخمی کنی به کین
مبادا که فراموش کنی،روزی شادیش آرزویت بود
صبور باش و ساکت….
راهــ کـِـﮧ میـروے
عَقــَـب میـمــانَــم•••
نـَه بـَـرای اینـکـِـﮧ نـَخواهَـم با تــُـ[♥]ــو هـَـم قــَـدم باشَـم
میـخواهـم پا جاے پاهایـَـت بگــُـذارَـم
میـخواهـَـم مـُـراقبـَـت باشَم
میـخواهـَــم رد پایـَـت را هیچ خیابانـے در آغوش نکـِـشـَــد
تـــُـ[♥]ـو فــَـقـَـط بـَــراے مـَـنے••• دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:عَقــَـب میـمــانَــم••• , :: 7:31 :: نويسنده : mostafa
خدایـــــــــــا آسمانت چه مزه ایست ؟؟؟ من که فقـــــــــط زمین خوردم ....
نمی نویسم … کــه کـلـمـات را الــوده نـکـنـم بـه گـنـاه… گـنـاهـی کـه از ان مــن اسـت… نمی نویسم … تـا سـکـوت را بـیـامـوزمـ…. نـمـی نـویـسـمــ…. تـا احـسـاسـاتم را مـحـبـوس کـنـمــ…. تـا نـخـوانـی… نـدانـی…. کـه چـه مـی گـذرد ایـن روزهـا بـر مــن!! مـی خـنـدمــ…. تـا یـادم بـمــانـد… تـظـاهـر بـهـتـریـن کـار اسـت…! تـا یـادم نـرود… کـه دیـگـران مـرا خـنـدان مـی خـواهـنـد… تـا یـادم بــمــانـد مـن دیـگـر ان مهرداد سـابـق نـیـسـتـمــ… شـکـسـتـه امــ…. روزهـای زیـادی اسـت کـه شـکـسـتـه امــ…. ان زمـان کـه لـب بـه شـکـوه بـاز کـردم و گـفـتـم خـسـتـه امــ…. و ان هــا یـکــ بـــه یــکـــ رفـتـنـد… خـسـتـگـی هـایـم را تـاب نـیـاوردنـد… و اکــنـون ایــن مـنـمــ! هـمـان مــهــــرداد دلـتـنـگـی کــه دلـش مـدام شــور مـی زنــد! بـگــذار نـنـویـســـمــ… مــن… لــبــخـنـد مـی زنــمــ….
کاش هرگز در محبت شک نبود
تک سوار مهربانی تک نبود
کاش بر لوحی که بر جان دل است
واژه تلخ خیانت حک نبود
یک شنبه 30 تير 1392برچسب:وقتی ناراحتید چیکار می کنید, :: 15:1 :: نويسنده : mostafa
حکــــم اعــدام بود ... اعدامـــی لــحظه ای مـــکث کــرد و بـــوسه ای بر طنــاب دار زد دادســتان گفت : صـــبر کنید آقــای زنــــدانــی این چــــه کـــاریست ؟! زنــدانی خـــنده ای کــرد و گفت : بیچـــاره طـــناب نــمیزاره زمـــین بیفتم ولی آدم ها بدجـــور زمــینــم زدن ! فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده ….
دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی …. همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد… انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم… این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت …. دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام…. فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم…. دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟ در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم… تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی…. گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟ سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده …
یک شنبه 16 تير 1392برچسب:فکر کردن به تو, :: 20:8 :: نويسنده : mostafa
دیگه از دوست داشتن آدمها خسته شده ام!!
خسته شده ام!!, :: 13:33 :: نويسنده : mostafaسه شنبه 11 تير 1392برچسب:فـــــقــــــط خـــوابــــــت را, :: 13:26 :: نويسنده : mostafa
همیشه نمی توان زد به بی خیالی و گفت :
تنها آمَده اَم ؛ تنها می روم ....
یک وقت هایی ،شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای ....
کَم می آوری ..........
دل وامانده اَم یک نَفَر را می خواهد......
بازی تمام شد رفیق.... توبردی....
حالا نقاب را بردار بگذار ببینم .... زندگی را به چه کسی باختم...
تمـامِ دنیـا هم که بگویند
یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر
جـــز " تـو "
تـــمام دنیـــا پــــر!
یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:تمام دنیا پر, :: 9:16 :: نويسنده : mostafa
بوی باران که می دود میان فصل پاییزی دلم، دلتنگ اشک هایی می شوم که از سر دلتنگی تو ریخته ام. بوی باران می آید و اما باران نمی بارد. مثل بغضی که این روزها سرشارم کرده و اما نمی شکند.
پاییز امسال مرا به وهم غریبی فروبرده است...این زود آمدن ها، این ابرها که اشک هایشان را می بلعند، این سرمای ناگهان، مرا می ترساند ... پاییز امسال هوای غم دارد و می ترسم که این اندوه ابدی شود.
خدای من! مگر نه این همان فصلی ست که همیشه برایم سرشار زیبایی بود؟ پس چرا این روزها، سخت دلم را می زند؟!
مهربانم! شاید این نبود توست که مرا اینگونه دلشکسته و پریشان ساخته ... نمی دانم تا کی می توانم غصه هایم را در دل خاموش کنم و سر نگذارم به بیابان از غم دوری تو
نمی دانم تا کی می توانم تاب بیاورم این روزهای مکرر بی تو را که گویی پایان نمی شناسند.
نمی دانم تا کی توان زیستن روزهایی را دارم که پیش از این به امید تو سر می شد و حال، من بی امید زندگی ام چه کنم؟
نه بودنت را می گذارند و نه عاشقی مرا ... تا کی تاب بیاورم بر این لحظه های سکوت که باز خنجر می زند بر زخم های دیرینه ی قلبم. ببین که این دل بی قرار من دیگر جایی برای شکستن ندارد و چشم حوایی ام دیوانه وار تر از مجنون هوای تورا دارد و دلواپس نیامدنت است.
نمی دانم پس از این تاب می آورم نگفتن از تورا؟؟! ... نمی دانم!
خدایا، خوب نگاه کن این کودک درمانده از روزگارت را ... این است حال و روز دلدادگی و دلواپسی من ... نگو این تاوان عشق است که خوب می دانم تو بر بنده های مجنونت عاشق تری ...
نگذار بودنت را فراموش کنم که اینک تنها تو برایم مانده ای و بس
نگذار! ... مرا به خود وامگذار که اگر لحظه ای بودنت را از یاد برم، از بودن خود دست خواهم کشید.
مهربان ترین فرشته ی زمینی من! اینک محکوم به سکوت شده ام، محکوم به ندیدنت و نشنیدنت، اما باور کن این قلم زدن ها تنها چیزی ست که برایم باقی مانده و پایان این نوشتن ها یعنی خداحافظ و خداحافظ پایان من است .
نمی دانم! ... نمی دانم چقدر می توانم در پایان این نامه ها دوام بیاورم و به خداحافظ نرسم.
حالا چشم هایم را می بندم تا شاید خواب تو آرام آرام میان رؤیاهای از دست رفته ام سرک کشد و مستانه از یاد ببرم این همه فاصله را که میان لمس دستان تو تا من خط جدایی کشیده اند
پ.ن: واژه های آخر را که می نویسم هنوز بوی باران می آید و صدای قطره هایی که هر لحظه بی تاب تر بر شیشه می شکنند. گویی در کنار واژه هایم که پس از این بغض طولانی سر باز کرده اند کلمات نمناک آسمان هم، بی صبرانه شرح دلتنگی اش را بر زمین می نویسند ، بر چهره هایی که از یاد برده اند رنگ پاییزی عشق را ..............
مهربان باش مهربان باش که در آن پس ِ این پنجره ی سبـــــــتز قشنگ مهربان است کسی با من و تــــــو چه قشنگ است نگاهی که به مهـــر بگشایی به همه به طبیعـت به زمیــن به ستـــاره به قناری قفس به هر آن چیز و هر آن کس که خدا ساخت مهـــــــربان باش مهربان باش چو ابر با کویر دل من با تـن نازک گل با زمخت تن خار مهربان مثل نسیم مثل آیینه و آب مثل خورشید درخشان که به هر ذره ی خاک می درخشد همه روز از سر مهر زشت و زیبا همه مخلوق خداست به همه مهر بورز از کتاب نجوای غریب (نوشته ی حسین نظریان) چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:مهربان باش, :: 23:26 :: نويسنده : mostafa
باز هم ترانه های ناتمام سر گردان میان هوای پر باد و باران دلم چه می کند این پاییز با دلم! عجب حال و هوای عاشقانه ایست این روزهای خنک پاییزی نسیمی که زیر پوست صبح من می رقصد هر چند صبح تنهایی ست و آفتاب کوچک ظهرهایش با تمام نبودنت دلتنگی غروب غمناکش و سکوت دلگیر شب هایی که: جای خالی تو را در آغوش جستجو میکند و این پاییز چه می کند با دل من! یاد بارانی که روی پوست من و تو نم زد و ما گفتیم عشق را زیر باران دیدیم من به پاییز بودن تمام سال عادت کرده ام! اما به ندیدن تو...
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد بـه خـدا نـمــیـری از یاد
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:بی تو تنها, :: 17:57 :: نويسنده : mostafa
جمعه 23 فروردين 1392برچسب:سایت اصلی من سایت اصلی دهکده ی نامه های عاشقانه اهنگ جدید عکس عاشقانه عکس نامه مطلب عاشقانه, :: 22:22 :: نويسنده : mostafa
|